انتشار گفتگوی مجله زیروبم با کامبیز دیرباز اردیبهشت ۹۵ به بهانه پخش سریال شرایط خاص
گپی با یک ژنرال «سه ستاره» ارتشی یک میلیونی!
– دو خط تلفن همراه دارم و با هر دو خط به خودم رای دادم
– دوستانم را در ذهنم فالوو کردهام
ندا کشاورز- کامبیز دیرباز یک شهریوری ِ پنجاه و چهاریِ تنکابنی است که با تئاتر «سیاوشخوانی» شروع کرد، با «دختران انتظار» دیده شد، با «دوئل» سیمرغ برد، با «اخراجیها» مجید سوزوکی، با «نابرده رنج» اسد پنبه و با «میکائیل» میکائیل شد، شما را بین جدیت و صمیمیتش بلاتکلیف میگذارد و نمیدانید سوال بعدیتان را بپرسید یا نه! اما در همین سردرگمی فکری، به کمکتان میآید و میگوید سوالهای حرفهای را جواب میدهد و شما تند و تند سوالهای دیگر را در ذهنتان خط می زنید و میپرسید:
– روند انتخابتان برای شرکت در مسابقه «سه ستاره» چگونه بود؟
چند هفته مانده به عید آرش ظلیپور با من تماس گرفت و گفت چنین جریانی است و تو هم قطعا جزو کاندیدها هستی؛ خب طبیعی بود که خیلی خوشحال شدم ولی فکر نمیکردم رقابت اینقدر داغ باشد چون نمونههایش را یکی دو بار قبلتر دیده بودم اما فکر نمی کردم که اینقدر هیجانی باشد و تا روزهای آخر اینطور جلو برود.
– تبلیغاتی هم برای این رقابت انجام دادید؟
دو پست در اینستاگرامم گذاشتم و بعد از چند روز پستها را مخصوصا برداشتم و کار خاص دیگری انجام ندادم و برایم خیلی جذاب بود که ببینم مردم چطور رای میدهند و یقین داشتم که این رای، رای مردم است. بیست و ششم بود که همه میتوانستند جوابها را ببینند و همه چیز کاملا شفاف بود و این شفاف بودن برایم خیلی جذاب بود و بخاطر همین ماجرا را دنبال میکردم.
– آیا بقیه دوستان را هم برای گرفتن رای توصیه میکردید؟
طبیعی است که هر کسی به خودش رای میدهد. در تمام رقابتها و در همه سطوح، حتی در رقابتهای انتخاباتی سیاسی و در سطح انتخاب ریاست جمهوری، رای هر کسی به خودش است مگر وقتی که در کورس رقابت بین سه نفر اول نباشد و خیلی با برد اختلاف داشته باشد، آنوقت صورت مسئله را عوض میکند و یک حرکت تاکتیکی انجام میدهد و با یکی از دوستانش ائتلاف میکند؛ ممکن است این اتفاق بیفتد ولی من صادقانه میگویم که دو خط تلفن دارم و با هر دو خط به خودم رای دادم. علتش این است که اگر بین همکارانم و رقبایم میخواستم انتخاب کنم نمیتوانستم! اسمهایی مثل محسن تنابنده، سیدجواد رضویان، مهران مدیری، مهران غفوریان، جواد عزتی، استاد کیانیان و عمو حسن پورشیرازی، شما در نظر بگیرید کدامشان را میتوانستم انتخاب کنم؟! واقعا کار سختی بود و راحتترین راه را انتخاب کردم و به خودم رای دادم.
– پس الان ما به شما میتوانیم بگوییم که یک ژنرال سه ستاره هستید؟
نه (با خنده)؛ فقط لطف مردم بود و خیلی هم برایم جذاب بود که با وجود کارهای ضعیف و متوسطی که پارسال در کارنامهام داشتم، مردم آن کار ضعیف را نادیده گرفتند و به کاریهای که دوست داشتند رای دادند و این به خاطر بخشندگی مردم ما است.
– میدانید چرا گفتم ژنرال سه ستاره؟
چرا؟
– بخاطر ارتش یک میلیونیتان…
بله بله(با خنده)، به هرحال اینطور هم میشود نگاه کرد و این قضیه آسان میسر نمیشود. این یک میلیون نفر تک تک خودشان خواستند، آمدهاند و جزو خانواده یک میلیون نفری ما شدهاند که به همگیشان افتخار میکنم، درد و دل میکنم و گاهی اوقات از مشورتهایشان استفاده میکنم و خلاصه در این صفحه مجازی با یکدیگر خوشیم.
– دلیل اینکه در اینستاگرام کسی را فالو نکردهاید چیست؟ پستهای دوستان و آشنایان را دنبال نمیکنید؟
خب همانطور که در طول هفته با دوستان صمیمی و خانواده در ارتباط هستم و با آنها تماس میگیرم اینجا هم پیگیر حال و احوال دوستان از طریق تگها میشوم؛ واقعا لازم نیست برای اینکه به یاد کسی باشیم جزو لیست فالوورهایمان باشد مثلا من در هفته چندین بار به سام درخشانی زنگ میزنم، این افراد را در ذهنم فالوو کردهام اینطور نیست که حتما در صفحهام باید فالو کنم و اینطوری بخواهم از سام درخشانی یاد کنم. هر وقت اینستاگردی میکنم مثل زندگی عادی به دوستانم هم سر میزنم و از طریق صفحهای که تگها را نشان میدهد از صفحات دوستان و آشنایان سردرمیآورم. از طرفی دوست نداشتم کسی از دستم ناراحت شود. احساس کردم یا نباید کسی را فالو کنم و یا اگر کسی درخواست فالو کرد رویم نمیشود رد کنم و چون دوست ندارم کسی از دستم ناراحت بشود بخاطر همین حتی نزدیکترین کسانی که اطرافم هستند را هم فالو نکردم.
– با این جواب تحلیلی و حسابشده بنظر میرسد از حسابداری سررشته دارید، حسابداری خواندهاید؟
نه، من بازیگری خواندهام و لیسانس بازیگری از دانشکده هنر دارم اما در حوزه حسابداری کار کردهام. زمانی که هنرجوی بازیگری شده بودم برای اینکه خرج تحصیلم را دربیاورم در بیمارستانی به عنوان حسابدار کار میکردم و حدود چهار، پنج سال بعد از لیسانس، باز همزمان با فعالیت در حوزه بازیگری کار میکردم ولی فکر میکنم از فیلم اخراجیها شرایط بهگونهای رقم خورد که به خاطر فرم و نظم کار در بیمارستان و شرایط کار بازیگریام دیگر نتوانستم آنجا کار کنم.
– تئاتر، سینما و یا تلویزیون، کدام مدیوم را بیشتر ترجیح میدهید و چرا؟
بستگی دارد که در کدامیک کاراکتر بهتری به من پیشنهاد شود. هر سه را تجربه کردهام اما بین اینها تئاتر یک حس و حال دیگری دارد؛ چون در لحظه اتفاق میافتد و شاید برای اینکه تمام بازیگرها از تئاتر شروع میکنند و خانه اولشان است حس و حال دیگری به آن دارند اما واقعا نقش خوب برایم خیلی مهمتر است چه پیشنهاد کار سینمایی باشد، چه سریال و چه تئاتر. الان خوشبختانه تئاتر ما به سمت حرفهای شدن پیش رفته است و نسبت به قدیم خیلی فرق کرده است. چهارده، پانزده سال پیش درآمد از تئاتر بسیار پایین و تقریبا صفر بود ولی الان خیلی بهتر شده است، تئاترها تهیهکننده دارند و قراردادهای قابلقبولی میبندند.
– یعنی تعداد مخاطب برایتان اهمیت چندانی ندارد؟
من اعتقاد دارم کار خوب دیده میشود؛ درست است که تئاتر به لحاظ تعداد مخاطب محدودتر است ولی کار خوب بیشتر دیده میشود. نمیخواهم بگویم که مخاطب یک سریال تلویزیونی که هر شب چهل، پنجاه میلیون بیننده دارد با تئاتر و یا حتی سینما برابری میکند اما اگر همزمان قرار باشد در این سه حوزه انتخابی داشته باشم قطعا نقش قویتر برایم اهمیت بیشتری دارد.
– کدامیک برایتان دلچسبتر بود، سیمرغی که بخاطر دوئل در جشنواره فجر گرفتید یا تندیس سه ستاره بخاطر میکائیل و پشت بام تهران؟
سیمرغ خیلی جذاب است. اما شما اسم دوئل را هم آوردید، وقتی اسم دوئل را ضمیمه سیمرغ بکنیم قضیهاش خیلی فرق میکند. اگر شما سؤال میکردید که گرفتن سیمرغ برایت جذابتر است یا گرفتن جایزه مردمی، راحتتر میتوانستم جواب بدهم. ولی وقتی میگویید سیمرغ و دوئل، چون شروع کار سینماییام فیلم دوئل بوده و موقعیت خاصی برایم بود که آقای درویش به من لطف و اعتماد کردند و در حال و هوای خاصی این نقش را بازی کردم و به شکلی با این فیلم زندگی کردم، اولین قدمم بود و در جشنواره هم سیمرغ گرفتم و این سیمرغ برای من خاطرات خوشی را زنده میکند ولی اگر بخواهم دوئل را حذف کنم، بین گرفتن سیمرغ و جایزه مردمی؛ قطعا جایزه مردمی جذاب تر است؛ چون در جشنواره با سلیقه هفت نفر طرفید ولی اینجا با سلیقه هفتاد میلیون نفر مواجه هستید و معلوم است که هیجانش بیشتر و به دست آوردنش هم سختتر است.
– از آموزشگاه بازیگریتان برایمان بگویید آیا همچنان پابرجا است؟
متاسفانه الان یک سال و نیم است که پابرجا نیست؛ چون ما مجبور شدیم ساختمان آموزشگاه را که شخصی نبود، بخاطر مشکلاتی که داشت اعم از نداشتن جای پارک، آسانسور و غیره عوض کنیم و این هم همزمان شد با شروع سریال میکائیل که من اصلا تهران نبودم و بعد هم پشت سر هم دو سریال دیگر کار کردم و تقریبا میتوانم بگویم که طی یک سال و نیم گذشته تنها یک ماهی است که فیلم بازی نمیکنم، به همینخاطر فرصت نکردم این کار را به سرانجام برسانم. امسال اولین فرصت خالی که پیدا کنم دوباره آموزشگاه را راه میاندازم.
– تدریس هم میکنید؟
نه اصلا، حتی در آموزشگاه خودم هم تدریس نمیکردم. من فقط مدیر مسئول و صاحب امتیاز آنجا بودم. اصلا تدریس کردن بلد نیستم، تدریس کار سختی است و بلدیت میخواهد.
– از خروجی کلاسهایتان راضی بودید؟
آن دو سالی که در رشت در خدمت خانم رویا تیموریان بودیم چند نفر از شاگردانشان که خیلی بااستعداد بودند، جذب شبکه گیلان شدند و خوب دارند کار میکنند ولی در تهران کار به خروجی گرفتن نرسید تا آمدیم شروع کنیم این اتفاقها افتاد و مجبور شدیم جایمان را عوض بکنیم. ولی امیدوارم در آینده این اتفاق بیفتد چون یکی از انگیزههای اصلی من در راهاندازی آموزشگاه همین بود و هیچ لذتی بالاتر از این نیست که چند نیروی جوان را به سینما معرفی کنید.
– از آخرین کارهای انجام شده یا در دست انجامتان بگویید.
آخرین کارم “پشت بام تهران” بود و پخش هم شد و فعلا دو ماهی است که فیلم یا سریال درحال پخش ندارم و درحال خواندن چند فیلمنامه و متن یک تئاتر هستم، منتهی هنوز هیچکدامشان قطعی نیست و از لحاظ قانونی درست نیست که الان بگویم کدامیک را انتخاب خواهم کرد. به انتخاب خودم بستگی دارد. شاید تا دو سه هفته دیگر معلوم بشود که سر کدام یک از این کارها بروم.
– میانهتان با موسیقی چگونه است؟ دلی موسیقی گوش میدهید یا شنونده حرفهای هستید؟
کاملا دلی موسیقی گوش میدهم و سعی کردهام که بعضیوقتها از موسیقی استفاده کاری کنم. مثلا سر فیلم دوئل یادم میآید که ما باید با لهجه شیرین آبادانی در فیلم با هم حرف میزدیم و وقتی داشتیم روی لهجه کار میکردیم، ماهها آهنگ بندری و آبادانی گوش میدادم چون خیلی من را به فضای آبادانی پرتاب میکرد، من در ماشینم فقط آبادانی گوش میدادم زمانی که از کار برمیگشتیم. یا مثلا در فیلم “در چشم باد” تقریبا سعی میکردم جز کارهای قدیمی و کلاسیک که من را به دهه سی و چهل پرتاب میکرد، چیز دیگری گوش نکنم. کمکهای اینطوری از موسیقی گرفتهام اما شنونده حرفهای، نه نیستم؛ فقط دلی گوش میدهم. بعضی وقتها دوست دارم موسیقی شاد گوش کنم و بعضی وقتها موسیقی غمگین و یا بیکلام و یا اصلا گوش نکنم. خیلی حرفهای دنبال نمیکنم اما دوستانی در این حوزه دارم که کارهای آنها را دنبال میکنم.
– یعنی طرفدار پر و پا قرص خوانندهای نیستید؟
نه؛ ولی استثناهایی مثل همایون شجریان اگر آلبومی داده باشد مگر میشود آلبومش را نخرید و گوش نکرد. سوا از اینکه با همایون دوستی دیرینهای دارم جوری ایشان میخوانند که ناخودآگاه ملزم به پیگیری آثارش میشوید؛ اینقدر که کامل، دقیق و بینقص کار میکند ولی در مجموع موسیقی حس و حالش دلی است و همه نوع سبکی گوش میکنم.
– با نواختن سازی هم آشنایی دارید؟
یک وقتی، قدیمترها نی و سنتور میزدم و دستی هم بر تنبک داشتم. البته خیلی سال پیش؛ شانزده سال است که ساز نزدهام.
– چرا از نظر شما بازیگری هشتاد درصد تکینیک و بیست درصد حس است؟ تفاوت بازی حسی و تکنیکی را در چه می دانید؟
بین اینها تفاوتی وجود ندارد بلکه تکمیل کننده هم هستند یعنی شما نمیتوانید بگویید که اینجا باید بازی حسی انجام بدهم آنجا تکنیکی و یا این بازیگر تکنیکی است و آن دیگری حسی. این تعبیرغلطی است. تلفیق این دو در کنار هم از ملزومات یک بازی درست و باورپذیر است. اگر حدودا هفتاد، هشتاد درصد را به تکنیک اختصاص دادم از این جهت بود که اگر قرار باشد که تنها به حس توجه کنی و یادت برود باید به چپ بروی یا راست کار با مشکل مواجه میشود؛ گاهی حتی چند سانتیمتر حرکت اشتباه یعنی خارج شدن از کادر تصویر یا حوزه صدابردار و اتفاقات دیگر. بازیگری یکسری اتفاقات ریاضی را در ذهن رقم میزند که کاملا مهندسی و تکنیکی است و باید همه را با هم داشته باشید. خب حالا من با رعایت نکات تکنیکی سر جای خودم در صحنه ایستادهام، چطور باید آن حس را ادا کنم؟ این دیگر بخش حسی ماجرا است. درکل این درصدها بسته به هر سریال متغیر است مثلا وقتی در سکانسی شما فقط نشستهاید و دارید با تلفن صحبت میکنید و در این صحنه قرار است اتفاق حسی هم بیفتد، اینجا باید نود درصد حس و ده درصد تکنیک باشد.
– به نظرتان چه چیزی ممکن است آفت کار یک بازیگر باشد؟
به نظرم بزرگترین آفت کار یک بازیگر این است که خواسته مردم را فراموش کند و بگوید که کاری که خودم انجام میدهم درست است و دوست داشتن و یا نداشتن مخاطب هیچ ربطی به من ندارد. به نظر من این جمله اشتباه است. خیلی جاها این جمله را میشنوم. اینکه من کاری را بازی کنم که فقط پنج درصد از مردم این کار را ببینند و دوست بدارند را نمی پسندم؛ و اما یکی دیگر از آفتهای بازیگری این است که بازیگر مجبور باشد که هر نقشی را بازی کند این واقعا کار یک بازیگر را سخت میکند. به هرحال بخاطر شرایطی که اکثر بازیگرهای ما دارند و اینکه چند سالی است که تولیدات ما کم شده است، بچه گاهی تن به کارهایی میدهند که معلوم است که دوست ندارند و فقط برای معیشتشان این کار را انجام میدهند. این دو مورد میتواند آفت کارنامه یک بازیگر باشد.
– در سینمای ایران و جهان شما کار کدامیک از بزرگان این عرصه را میپسندید؟
همه را میپسندم. وقتی شما به جایگاه بزرگی میرسید که یک راه طولانی و پر فراز و نشیب را طی کرده باشید از اینرو از نظر من همه بزرگان قابلستایش هستند و همگی این قابلیت را دارند که بتوانیم از آنها یادی بکنیم. از بزرگان جهان را از طریق دیدن فیلمهایشان، ولی در مورد بزرگان کشور خودمان را این شانس را داشتهایم که در کنارشان باشیم و زندگی کردن را از آنها یاد بگیریم. خدا را شکر میکنم که در این چند کار اخیر چندین و چند بار با پیشکسوتها بازی داشته و توانستهام خیلی چیزها را یاد بگیرم.
– الگویی در زمینه کاریتان نداشتهاید؟
«الگو» مال خیاطی است و جایش وسط مجلههای خانوادگی!
– حال سینمای ما خوب است؟
حال سینمایمان تقریبا خوب است. از پارسال بهتر شده و روز به روز هم دارد بهتر میشود و انشاءالله امسال هم بهتر بشود.
– از آقای کیارستمی بگویید…
واقعا از ته دل از خدا میخواهم زودتر شفا پیدا کنند و حالشان زودتر خوب شود. در تاریخ سینمای ایران تنها یک کیارستمی هست و خواهد بود و در تاریخ هنر ایران تنها یک استاد شجریان، یک استاد مشایخی، آقای محمدعلی کشاورز و آقای علی نصیریان، این بزرگان همگی بینظیر و تکرارنشدنی هستند. من در کل دوران کاریام بیش از یکی دو بار با آقای کیارستمی عزیز از نزدیک برخورد نداشتم؛ آن هم در فیلم «عیار چهارده» که ایشان سر صحنه تشریف آورده بودند و سکنانس آخر «عیار چهارده» را به صورت افتخاری کارگردانی کردند و من این شانس را داشتم که در آن سکانس بازی کنم و بابت این قضیه خیلی خوشحالم و افتخار میکنم که در حضور ایشان بازی کردم و برایشان آرزوی سلامتی داشته و از خدا میخواهم که هر چه زودتر آقای کیارستمی پشت دوربین فیلم برداری برگردند.
– و کلام آخر